این جملات چه حسی را در روان و جسم شما کولاک و تدریس میکند.
پدر نیست.
پدر دیگر نیست.
شما از پدرتان جدا شده بودید.چرا؟ چرا پدرتان را نمیخواستند ؟چرا با پدر از خود و او متنفر و بیزار میشدید؟
شما را از پدرتان جدا کرده بودند.چرا؟
بین شما و پدرتان دیواری کشیدند و کشیدید.چرا ؟بابت چه؟
با پدرتان به نان و مال و منال میرسیدید و رسیدید .مگرنه؟
بنام پدرتان به شهرت رسیدید به مقام رسیدید.پدرتان را می دیدید و زود میرفتید.پدرتان از کارافتاده بود ؟شهرت نداشت؟
.آیا میخواهید با پدرتان به خانه برگردید؟
با پدر و بستگان او با جوانمردی رفتار داشته باش.
پدر همین است.
وقتی بین شما و پدر فاصله هست.دیوار فاصله دیوار ترک خورده جوانمردی و حیاء ست.
به پدر نزدیک میشدید میدید پدر مهربان است.پدر پهلوان است جوانی و ناجوانمردی را شکست میدهد.
بین تو و همسایگانش صمیمیت و صفا برپا میشود.
دشمن زبون زبان نفهم میماند.
این رسم رسای با پدر ماندن است.
بابا آب داد.
ب.. .. آ
بابا نان داد.
ب... آ